دخترِ ماه!

☽❤𝐈`𝐦 𝐚 𝐦𝐨𝐨𝐧 𝐠𝐢𝐫𝐥 𝐚𝐧𝐝 𝐈`𝐦 𝐨𝐮𝐭𝐭𝐚 𝐜𝐨𝐧𝐭𝐫𝐨𝐥
۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍 سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۴۷ ق.ظ

تولد انسی+امروز زیر بارون و برف

سلاااااااااااام چطورمطورین ؟ من که عالی عالی اممممممم

امروز خیلی حس خوبی دارم :)خیلی خوش گذشت امروز تو مدرسه ، امروز واسه اولین بار

( البته نه اولین بار :/ ) تو ایذه برف اومد *-* تصورتون از اینکه میگم برف اومد این نباشه که واقعااا برف اومد :| نه یه دونه های کوچولو موچولو مث تگرگ تقریبا که وقتی میومدن پایین زود آب می شدن :| بعد ما هم زنگ اخر معلم نداشتیم رفتیم تو حیاط دستا همو گرفتیم و می دویدم و جیییییییغ و رقص و دست *-* انقدر حال داد *-* زیر بارون خیس شدیم می دویدیم دستا هم تو دست هم *-* بعد رفتیم داخل کلاس و آهنگ می خوندیم بلــــــــــند . بچه ها کلاسا دیگ هم فقط اعتراض می کردن و ما هم عین خیالمون نبود :| خیلیییییییییی بیشتر از خیلی خوش گذشت ^^ یاسی و فاطیما هم آشتی کردن ^^ از دیروز قهر بودن سر ی چیز چرت کوچیک ...فاطیما گریه ش گرفت رفت واسه صلح پیش یاسی بعد یاسی بغلش کرد *-*بعد امروز آقای شهولی نمیدونم چرا نیومد دنبالمون برا برگشتن ، منم نمیدونستم نیومده هی می گشتم دنبال مینی بوس یاسی هم باهام بود میخواست اسما رو ببینه (رو اسما کراش زده :| ) می بینم هستی یکی از بچه ها هفتمی از تو ی مینی بوس دیگ برام دست تکون میده . مینی بوس هم داشت می رفت :|منو یاسی هم بدووووو دنبال مینی بوس :/ بعد ی شیر دادم آقای چهارتنگی راننده مینی بوسه :| (امروز بهمون شیر دادن ) بعد هی میگفت نمیخوام مرسی منم می گفتم نه بخورین مفیده براتون :/بچه ها هم خو از خنده ریسه می رفتن انگار من دلقکشونم :||||بعد بهم گفت بیا بشین رو صندلی کنارم بهم بگو کجا برم ، هرجا تو گفتی میرم بعد منم ذوووق *-* رفتم نشستم بچه ها هم همه اینجوری از پررویی من 0.0 بعد به خواسته ی من احترام گذاشت و اول رفتیم محمد رسول الله و لج بچه های نوراباد دراومد XDدیروز ساعت 2 و نیم رفتم تولد انسیه که خونه مامان بزرگ مونا آنا قرار بود براش بگیریم . همونطور که میدونین انسیه نمیدونست میخوایم براش تولد بگیریم و قرار بود سورپرایز شه . وقتی من رفتم مونا و آنا و مریم و ساینا (دخترعمه مریم) همونجا بودن . مریم داشت تزیین می کرد و اون دو تا هم مشغول خودآرایی بودن :/ بعد من رفتم کمک مریم و بقیه هم که اومدن منو انیس آرایش نکرده بودیم و گفتیم همونجا آرایش می کنیم . عسل بانو :/ هم آرایشمون کرد بسی فراوان زیبا شدیم *-*انسیه قرار بود ساعت 3 و نیم بیاد که انقدر لفتش داد خواستیم زنگ بزنیم بگیم انسیه تولد خودته بیا دیگ :/ ساعت پنج اومد :||||| و وقتی اومد ما همه قایم شده بودیم و من فیلمبردار بودم از لحظه ی ورودش ^^ بعد اومد داخل و رفت جلو آینه به موهاش نگاه میکرد که چتری کوتاهشون کرده بود یهو مونا از پشت سرش تو اتاق زد بیرون برف شادی رو خالی کرد روش و ما هم جییییییییغ و تولد مبارک و اینا و اشک شوق انسیه *-*و خلاصه که خیلیییییییی خوب بود . عکسا رو بعدا میزارم واستون .

هعیییی ای کاش سال بعد نمی رفتم از این مدرسه چقدر زود بزرگ شدم :|

و من تازه معنای این جمله رو می فهمم که میگه :"و ناگاه چه زود دیر می شود"

پی نوشت : امروز آخرین امتحانمون هم دادیم و خلااااااااص *-*

Last Comments :
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍 سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۱ ب.ظ

دیروز + امروز :|

خب هفته ی آینده ما خیلی بدبختیم :|شنبه امتحان ریاضی دارم از فصل 1 و 2 :|یکشنبه امتحان علوم فصل 2 و 3 ، پرسش مطالعات درس 4 و 5 :|دوشنبه آزمون پیشرفت تحصیلی تمام دروس :|عرعرعر فردا هم بابام میخواد برداره ببرمون اهواز تا جمعه :| میریم خونه عمم باید ی کوله کتاب ببرم اونجا :((((دیروز سر کلاس فناوری خانم چراغی رو عصبانی کردیم XD شی شی شی نقشه ی انسیه بود البته D:دلینا :/ داشت از رو درس میخوند بعد انسیه ب بیشتر بچه های کلاس خبر داد که عقربه ی ساعت ک رسید سر 8 همه سرفه کنیم XDما هم همه با هم زدیم زیر سرفه :|من وسط سرفه خندم گرفته بود افتضاااح هی خم میشدم می خندیدم XDانقدر هم عصبی شد خانم چراغی :| گف من دیگ کارتون ندارم هرکاری میخواین بکنین . من فقط نمره واستون میزارم بعدا گله نکنین بگین چرا نمرم کم شد :|خدایی خیلی حال داد D:عااااااااا راستی راستی امروز بالاخره ی اوتاکو تو مدرسمون یافتــــم *-* عرعررر تو مینی بوس داشتم برا یکی از دوستام ژاپنی میگفتم میخواست یاد بگیره بعد دیدم یکی از بچه های کلاس هشتمی ازم پرسید اوتاکویی ؟ منم با ذوق فراوان گفتم ارههه بعد هم همو بغل کردیم *-*آه چ صحنه ی دل انگیزی بود :")دیروز از طرف مدرسه رفتیم راهپیمایی مصلی . خیلی خوب بود موقع برگشت هم منو نیایش و دوستاش ک جمعا 9 نفر بودیم پیاده برگشتیم خونه *-* خب دیگ عرضی نیس :|بای
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍 جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۶ ب.ظ

کارنامه ی اعمال + دندون پزشکی + کتاب

سلام سلام ♥کارناممو گرفتم . یعنی بابام گرفت :| مامانم بیرون بود همون روز بابام هم که بعد از گرفتن کارنامم رفت سرکار . مامانم اومد خونه و گفت از بابات پرسیدم نمرتو . گفتم خب چی گفت ؟ با افسوس نگاه کرد و گفت 3 تا 18 داشتی ؟ من : مامانم : گفتم جدی میگی ؟ کدوم درسا بودن ؟ گفت : شوخی کردم 20 شدی من : بعد ظهر که بابام اومد و کارنامه ی اعمالمو دیدم انقدر خرذوق شدم تکوینی نمرم 19/79 شده بود که کامپیوتر مدرسه ( الهی من فداش بشم چقدر ماههه اخهههه *-* ) رند کرد نمرم رو و من 20 شدمآخییییییش بالاخره خرخونی هام نتیجه داد :| بگذریم از اینا فعلا ... دیروز رفتم نمایشگاه کتاب و کلیی کتاب خوب خریدم :) همه کتاب ها با 50 درصد تخفیف فروخته میشدن و من این کتاب ها رو خریدم × شازده کوچولو از آنتوان دوسنت اگزوپری *-* ( راستش تا حالا نخونده بودمش :/ )  × قلعه حیوانات از جورج اورول *-* × هستی از فرهاد حسن زاده ^*^× عذرخواهی بسه دختر از ریچل هالیس *000* به نظرم کتاب های خیلی خوبی هستن *-* خواستم کتاب خودت باش دختر ، یا شرمنده نباش دختر رو بخرم که نداشت منم عذرخواهی بسه دختر رو خریدم :) کلی کتاب نخونده دارم که باید بخونم :/ کتاب راز رو هم هنوز تموم نکردم :| از دندونام هم رفتم آزمایشگاه عکس گرفتم :| و قراره برم پیش دکتر تا نشونش بدم :/ راستش یکم می ترسم :(خب تا یه ساعت دیگه میخوام برم پیش آیلین *0* ( دختر دوست بابام ) . دلم براش تنگ شده:( برنامه ی شما واسه تابستون چیه ؟ توی این چند روز چیکار کردین ؟
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍 جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۰۰ ب.ظ

ماجرای لقمه ی گلنار ;)

سلامی چو بوی خوش ساندویچ تقدیم شما باد :/ حال و احوالتان چگونه است ؟ یکی از کارهای خبیث خود و آیسان ( دوست پایه و شیطان خود ) را برایتان در ادامه مطلب آورده ام :/ اگر علاقه مند به خواندن آن هستید به ادامه مطلب شرفیاب گردید . 
*•Ailin.Akutagawa•*
Last Comments :
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍
𝑺𝒆𝒕𝒂𝒚𝒆𝒔𝒉 🌙🤍 دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۵۵ ق.ظ

دلتنگم ...‌‌‌

سلام :) بالاخره تموم شد ...! امروز روز آخر بود ...! برای خوندن خاطره ی امروز برین ادامه مطلب ...
:| Unknown vinster Unknown
Last Comments :
Made By Farhan TempNO.7